- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون تو آن روبند را از روی چون مه برکنی چون قضای آسمانی توبهها را بشکنی
2 منگر اندر شور و بدمستی من ای نیک عهد بنگر آخر در میی کاندر سرم میافکنی
3 اول از دست فراقت عاشقان را تی کنی وآنگه اندر پوستشان تا سر همه در زر کنی
4 مه رخا سیمرغ جانی منزل تو کوه قاف از تو پرسیدن چه حاجت کز کدامین مسکنی
5 چون کلام تو شنید از بخت نفس ناطقه کرد صد اقرار بر خود بهر جهل و الکنی
6 چون ز غیر شمس تبریزی بریدی ای بدن در حریر و در زر و در دیبه و در ادکنی