1 چون دو زلفش سر بر آن رخسار گلگون مینهند آه و اشک من سر اندر کوه و هامون مینهند
2 از لب چون خون و آن روی چو آتش هر دمی این دل شوریده را در آتش و خون مینهند
3 دور بینانی که دیدند آب خیز چشم من دامنم را چون کنار آب جیحون مینهند
4 ساقیان مجلس عشق از برای قتل ما در لب خود نوش و اندر باده افیون مینهند
5 در دل ما جای دارند این شگرفان روز و شب گر چه ما را از میان کار بیرون مینهند
6 مدعی گفت: اوحدی باز آمدست از عشق او زیر دیگ عشق او خود آتش اکنون مینهند
7 قصهٔ دلسوز ما قومی که دیدند، ای عجب! بر دل ما تهمت آسودگی چون مینهند؟