1 چون قلم روزی که میبستم میان خویش را وقف شرح دوستی کردم زبان خویش را
2 گر به خود میداشتم دست تسلط در جهان نوبت اول نمیدادم امان خویش را
1 کوکبم شد تار و سالم خشک و ماهم پاک سوخت آنچه با من بود از بخت سیاهم پاک سوخت
2 دامن افلاک را یکباره کرد آهم خراب منزل آرامم از اشک نگاهم پاک سوخت
1 در دل به جز از عکس رخ دوست نگنجد غیر از خط او گر همه یک موست نگنجد
2 ممتاز نکویان نه چنانی که بگویم بالای دو چشمت اگر ابروست نگنجد
1 آن کس که بار عشق به آهی کشیده است باشد چنانچه کوه به کاهی کشیده است
2 چون صید زخمخورده من دلشکسته را چشم تو بر زمین به نگاهی کشیده است