1 چون گل آشفته و چون شعله سوار آمده است صبح رویش ز شبیخون بهار آمده است
2 خیره چشمان مژه ها را صف پروانه کنید گرد راهش ز چراغان شرار آمده است
3 در لحد پنجه رسوایی مجنون گیر است چاکش از دل به گریبان غبار آمده است
1 فسونی خوانده چشمت شیشهها را که نرگسدان کند اندیشهها را
2 خدایا وحشیان را رام ما کن نخستین این تغافلپیشهها را
1 بحر عشق است و وفا گوهر پاک است اینجا کشتی چاره گران سینه چاک است اینجا
2 سیر بازار وفا محشر ارباب دل است عالم تفرقه یک دامن پاک است اینجا
1 کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
2 به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول صدف زندان نماید قطره باران نیسان را