1 چون برگ گل ز بس پر و بالم شکستهاند مکتوب وحشتم به پر رنگ بستهاند
2 پروانه مشربان به یک انداز سوختن از صد هزار زحمت پرواز رستهاند
3 فرصتکفیل وحشت کس نیست زپن چمن گلها بس است دامن رنگی شکستهاند
4 تمثال من در آینه پیدا نمیشود در پرده خیال توام نقش بستهاند
5 افسردگی به سوختگانت چه میکند اینجا سپندها همه با ناله جستهاند
6 عالم تمام خون شد و از چشم ما چکید خوبان هنوز منکر دلهای خستهاند
7 آن بیخودان که ضبط نفس کردهاند ساز آسودهتر ز آواز تارگسستهاند
8 آزادگان به گوشهٔ دامن فشاندنی چون دشت در غبار دو عالم نشستهاند
9 سر برمکش ز جیبکهگلهای این چمن از شوق غنچگی همه محتاج دستهاند
10 ما راهمان به خاک ره عجز واگذار واماندگان در آبله دامن شکستهاند
11 بیدل ز تنگنای جهانت ملال نیست پرواز ناله را به قفس ره نبستهاند