1 چون گره بر سر آن زلف دو تاه اندازد مشک را خوارتر از خاک به راه اندازد
2 اگر آن چاه زنخدان به سر کوچه برد ای بسا دل! که در آن کوچه به جاه اندازد
3 نظر زهره کند، خنجر مریخ زند نور خورشید دهد، پرتو ماه اندازد
4 چشم آن ترک سپاهی به هزیمت ببرد ناوک غمزه چو در قلب سپاه اندازد
5 گر گواهیش بیارم که: مرا زلف تو کشت حسن او لرزه بر اندام گواه اندازد
6 تیر هجرم به جگر در زد و اندیشه نکرد که دلم در پی او ناوک آه اندازد
7 اوحدی، دیده مدوز از رخ او، عیبی نیست گر گدایی نظری بر رخ شاه اندازد