چون سرانگشت آن نگارین دید از جلال عضد غزل 129

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

چون سرانگشت آن نگارین دید

1 چون سرانگشت آن نگارین دید عقل انگشت خویشتن بگزید

2 باد بویش به بوستان آورد غنچه بر خویشتن پیرهن بدرید

3 هر شبی در هوای لعل لبش ما و چشم و سرشک مروارید

4 عاشقان جان نثار او کردند زلف هندوش یک به یک برچید

5 عالمی در غم لبش مردند هیچ کس طعم آن شکر نچشید

6 هر کس از وی حکایتی کردند کس به کنه کمال او نرسید

7 هر دلی کز کمند عشق بجَست تار زلفش به دام عشق کشید

8 هر که در قید عشق شد محبوس تا قیامت ز بند او نرهید

9 همچو من فتنه گشت بر رخ او هر که آن شیوه و شمایل دید

10 جانش از درد رسته شد چو جلال هر که این درد را به جان بخرید

عکس نوشته
کامنت
comment