- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون سرانگشت آن نگارین دید عقل انگشت خویشتن بگزید
2 باد بویش به بوستان آورد غنچه بر خویشتن پیرهن بدرید
3 هر شبی در هوای لعل لبش ما و چشم و سرشک مروارید
4 عاشقان جان نثار او کردند زلف هندوش یک به یک برچید
5 عالمی در غم لبش مردند هیچ کس طعم آن شکر نچشید
6 هر کس از وی حکایتی کردند کس به کنه کمال او نرسید
7 هر دلی کز کمند عشق بجَست تار زلفش به دام عشق کشید
8 هر که در قید عشق شد محبوس تا قیامت ز بند او نرهید
9 همچو من فتنه گشت بر رخ او هر که آن شیوه و شمایل دید
10 جانش از درد رسته شد چو جلال هر که این درد را به جان بخرید