1 چون روزی و عمر بیشوکم نتوانکرد، خود را به کم و بیش دُژَم نتوانکرد؛
2 کار من و تو چنانکه رأی من و تو ست از موم به دست خویش هم نتوانکرد.
1 بردار پیاله و سبو ای دلجو، برگَرْد به گِردِ سبزهزار و لبِ جو؛
2 کاین چرخ بسی قَدِّ بُتانِ مَهْرو، صد بار پیاله کرد و صد بار سبو!
1 ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست، بی بادهٔ گُلرنگ نمیشاید زیست؛
2 این سبزه که امروز تماشاگه ماست، تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست!
1 فصلِ گُل و طَرْفِ جویْبار و لبِ کِشْت، با یک دو سه تازه دلبری حورسرشت؛
2 پیش آر قَدَح که بادهنوشانِ صَبوح، آسوده ز مسجدند و فارغ ز بهشت.
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به