-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون مرغ سحر در غم گلزار بنالد از غم دل دیوانه من زار بنالد
2 هر کس که به گوشش برسد ناله زارم بر درد من سوخته بسیار بنالد
3 بر سوزش من جان زن و مرد بسوزد وز ناله زارم در و دیوار بنالد
4 ای آنکه ز دردت خبری نیست مکن عیب گر سوخته ای از دل افگار بنالد
5 گر خسته ای از درد بنالد چه توان گفت عیبی نتوان کرد چو بیمار بنالد
6 از یا رب صوفی که به سالوس زند به رندی که به سوز از در خمّار بنالد
7 آن دوست مخوانید که از دوست بگردد و آن یار مخوانید که از یار بنالد
8 روزیش خلاصی بنمایند که تا چند اندر قفس آن مرغ گرفتار بنالد
9 هر شب چو جلال از غم آن غمزه چه نالی؟ هر کس که خورد تیر به ناچار بنالد