1 چون امیدم بریده نیست ز تو همه رنجی که باشدم شاید
2 اهل بخشایشم سزد که دلت بر تن و جان من ببخشاید
1 زآتش اندیشه جانم سوخته است وز تف یارب دهانم سوخته است
2 از فلک در سینهٔ من آتشی است کز سر دل تا میانم سوخته است
1 من ندانستم که عشق این رنگ داشت وز جهان با جان من آهنگ داشت
2 دستهٔ گل بود کز دورم نمود چون بدیدم آتش اندر چنگ داشت
1 در عشق تو عافیت حرام است آن را که نه عشق پخت خام است
2 کس را ز تو هیچ حاصلی نیست جز نیستیی که بر دوام است