-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون تیره گشت روزم بی آن چراغ محفل بگذار تا بسوزم چون شمع ز آتش دل
2 بی روی نازنینان از جان چسود ای جان بی وصل همنشینان از زندگی چه حاصل
3 سازم بداغ دردش زانروی می نگردد داغش جدا ز جانم دردش ز سینه زایل
4 کام دلم زمانه از دست برد بیرون یارب مباد هرگز کار زمانه حاصل
5 آن نور هر دو دیده وان راحت دل و جان از دیده رفت لیکن در دل گزیده منزل
6 سر قضا چه پرسی زینجاست مست و واله جان هزار زیرک عقل هزار عاقل
7 گر وصل دوست جوئی بگذر حسین از خود ورنه کجا توانی گشتن بدوست واصل