1 چون گسی کردمت بدستک خویش گنه خویش بر تو افگندم
2 خانه از روی تو تهی کردم دیده از خون دل بیاگندم
3 عجب آید مرا ز کردهٔ خویش کز در گریهام، همی خندم
1 به چنگال قهر تو در، خصم بد دل بود همچو چرزی به چنگال شاهین
1 اندی که امیر ما باز آید پیروز مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید
2 پنداشت همی حاسد: کو باز نیاید باز آمد، تا هر شفکی ژاژ نخاید
1 پیشم آمد بامداد آن دلبر از راه شکوخ با دو رخ از شرم لعل و با دو چشم از سحر شوخ
2 آستین بگرفتمش، گفتم که: مهمان من آی داد پوشیده جوابم: مورد و انجیر و کلوخ
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار