چون نوبت وجود به ابدان ما از فیض کاشانی قصیده 4

فیض کاشانی

آثار فیض کاشانی

فیض کاشانی

چون نوبت وجود به ابدان ما رسید

1 چون نوبت وجود به ابدان ما رسید این کار ز آفرینش آدم شد ابتدا

2 پروردگار سوی ملائک خطاب کرد: خواهم یکی خلیفه کنم در زمین به پا

3 گفتند ای علیم حکیم بزرگوار تسبیح می‏کنیم تو را صبح و شام ما

4 در خلق آدم است چه حکمت که در زمین کارش به جز فساد نه و ریزش دما

5 گفتا که اعتراض، شما را نمی‏رسد جز ما خبر ندارد ز اسرار کار ما

6 مشتی ز خاک سوی من آرید از زمین تا ز آب و گل کنم جسد آدمی به پا

7 رفتند سوی خاک و ربودند از آن کفی با گیرودار و محنت و با چند ماجرا

8 کردش به دست خویش چهل صبحدم خمیر تا قابل حیات شد و مسکن قوا

9 قالب چو شد تمام و در او نفخ روح شد زد عطسه‏ای و گفت: لک الحمد ربنا!

عکس نوشته
کامنت
comment