- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون نوبت وجود به ابدان ما رسید این کار ز آفرینش آدم شد ابتدا
2 پروردگار سوی ملائک خطاب کرد: خواهم یکی خلیفه کنم در زمین به پا
3 گفتند ای علیم حکیم بزرگوار تسبیح میکنیم تو را صبح و شام ما
4 در خلق آدم است چه حکمت که در زمین کارش به جز فساد نه و ریزش دما
5 گفتا که اعتراض، شما را نمیرسد جز ما خبر ندارد ز اسرار کار ما
6 مشتی ز خاک سوی من آرید از زمین تا ز آب و گل کنم جسد آدمی به پا
7 رفتند سوی خاک و ربودند از آن کفی با گیرودار و محنت و با چند ماجرا
8 کردش به دست خویش چهل صبحدم خمیر تا قابل حیات شد و مسکن قوا
9 قالب چو شد تمام و در او نفخ روح شد زد عطسهای و گفت: لک الحمد ربنا!