1 چون نیست امید غمگسارم نفسی پس من چکنم با که برآرم نفسی
2 تا دور فتادهام ازان شمع چو گل چون شمع سرِ خویش ندارم نفسی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 گفتم: جانا هیچ کسی جانان یافت یا در همه عمر آن چه همی جست آن یافت
2 گفت: از پس صدهزار قرن ای عاقل بس زود بود هنوز گر بتوان یافت
1 ز خود بگذر که مائی عین مائی که از دیدار خود ما مینمائی
2 زخود بگذر جهان جان نظر کن از این گفتار کل خود را خبر کن
1 مگر پرسید درویشی ز مجنون که چندست ای پسر سن تو اکنون
2 جوابش داد آن شوریده احوال که سن من هزارست و چهل سال
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **