- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون توان بود در آنجای که آسایش نیست یا بگنجید بسوفار که گنجایش نیست
2 چه دهی دل بسرائی که دل از وی بکند یا نهی رخت بدان خانه که آسایش نیست
3 هر که او عاقبت اندیش بود دل ننهد در مقامی که بقا را ره گنجایش نیست
4 نعمت دینی دون هیچ نگیرد دستت بعبث دست میالا که جز آلایش نیست
5 مال و جاهی که بر آن روز بروز افزائی کاهش جان بود آن مایهٔ افزایش نیست
6 خویشتن را بفسون و حیل آراسته است نخری عشوهٔ دنیا که جز آرایش نیست
7 هر که را زینت این زال دل از جا ببرد خون رود از نظر و فرصت پالایش نیست
8 دست مشاطه نیارد رخ دنیا آراست زال بد منظر دون قابل آرایش نیست
9 هست زندان خردمند و بهشت نادان نزد ارباب بصر قابل آسایش نیست
10 هر چه در دین کندت سود بجا آور زود ور زیانست بمان حاجت فرمایش نیست
11 طاعت حق کن و بگذر ز شمار طاعت ره مپیما و برو فرصت پیمایش نیست
12 منشین شاد و مجو خاطر جمع و دل خوش فیض ازین مرحله کاین منزل آسایش نیست