چون شمع می‌روم ز خود و شعله از بیدل دهلوی غزل 2041

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

چون شمع می‌روم ز خود و شعله قامتم

1 چون شمع می‌روم ز خود و شعله قامتم گرد ره خرام که دارم‌، قیامتم

2 آن ناله‌ام که گر همه خاکم دهی به باد کهسار می‌خورد قسم استقامتم

3 تسلیم خوی از غم آفات رستن است افکنده نیستی به جهان سلامتم

4 مینا طبیعتم حذر از انفعال من هرگاه آب می‌شوم آتش علامتم

5 از قحط امتیاز معانی درین بساط تحسینم این بس است که ننگ غرامتم

6 یک دانه‌وار آبلهٔ دل نکرد نرم دست آسیای سودن دست ندامتم

7 کو وحشتی که بگذرم از دامگاه وهم تشویش رفتن است به قدر اقامتم

8 عمریست نام من به جنون دارد اشتهار داغ نگین تراشی سنگ ملامتم

9 بیدل ز حالم اینکه نفس گرد می‌کند کم نیست در قلمرو هستی‌کرامتم

عکس نوشته
کامنت
comment