1 چون در غم آن نگار سرکش باشم آب انگارم گر چه در آتش باشم
2 چون من به مراد آن پریوش باشم گر قصد به کشتنم کند خوش باشم
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 شب را سلب روز فروزان کردی تا حسن بر اهل عشق تاوان کردی
2 چون قصد به خون صد مسلمان کردی دست و دل و زلف هر سه یکسان کردی
1 گر تو پنداری ترا لطف خدایی نیست هست بر سر خوبان عالم پادشایی نیست هست
2 ور چنان دانی که جان پاکبازان را ز عشق با جمال خاکپایت آشنایی نیست هست
1 ما باز دگرباره برستیم ز غمها در بادیهٔ عشق نهادیم قدمها
2 کندیم ز دل بیخ هواها و هوسها دادیم به خود راه بلاها و المها
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **