1 چون دو رخ او گر قمرستی بفلک بر خرشید یکی ذرّه ز نور قمرستی
2 چون دو لب او گر شکرستی بجهان در صد بدرۀ زر قیمت یک من شکرستی
1 به از عید نشناسم از روزگار نه از مدح خسرو به آموزگار
2 خداوند عالم کزو وقت ما همه ساله عیدست لیل ونهار
1 ز عشق خویش مگر زلف آن پری رخسار شکسته شد که چنین چفته گشت چنبروار
2 زره نبود و زره شد ز بس گره که گرفت شب سیاه که دید از گره زره کردار
1 همی بکشتی تا آدمی نماند شجاع هی بدادی تا آدمی نماند فقیر