- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون سراپا همه را هست به سوداش سری صد کمروار سرین بسته به موی کمری
2 یا خیال رخ خود را پی دلها بفرست یا چو آیینه به روی همه بگشای دری
3 عیش ما خوش که درین باغ تسلی شدهایم چون گل و لاله به چاک دل و داغ جگری
4 من هم امید به شمشیر تو دارم، تا کی همچو مرهم کشم آزار ز زخم دگری؟
5 کمرش برده دلم را ز میان رخ و زلف موی زلف و مژه داغند ز موی کمری
6 نفسم سوخته چون لاله به دل، گریه کجاست که ضرورست لب خشک مرا، چشم تری
7 منشین بی نفس گرم، که در مزرع عشق کام صد خرمن امید برآرد شرری
8 رفت چون نرگسم ایام به کوری که مرا مدت عمر نیرزید به مد نظری
9 لای خم را چو قدح جمع کنم در ته چشم که خبر میدهد این صندلم از دردسری
10 کردهام خاک دو عالم به سر خویش و هنوز ننشستهست غبارم به دل رهگذری
11 خار آن بادیه در دیده من باد تمام که ز شوق کف پایی نخلد در جگری