- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون نیست یار در غم او هیچ کس مرا ای دل، تو دست گیر و به فریاد رس مرا
2 سیر آمدم ز عیش، که بیدوست میکنم بی او چه باشد؟ ازین عیش بس مرا
3 از روزگار غایت مطلوب من کسیست و آنگه کسی، که نیست جزو هیچ کس مرا
4 ای ساربان شبی که کنی عزم کوی او آگاه کن، یکی به صدای جرس مرا
5 یک بوسه دارم از لب شیرین او هوس وز دل برون نمیرود این هوس مرا
6 از عمر خود من آن نفسی شادمان شوم کز تن به یاد دوست برآید نفس مرا
7 باریک آن چنان شدم از غم، که گر شبی بیرون روم به شمع، نبیند عسس مرا
8 هر ساعتم به موج بلایی در افکند سیلاب ازین دو دیدهٔ همچون ارس مرا
9 یاری که اصل کار منست، ار به من رسد با اوحدی چه کار بود زین سپس مرا؟