چون نیست یار در غم او از اوحدی مراغه‌ای غزل 22

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

چون نیست یار در غم او هیچ کس مرا

1 چون نیست یار در غم او هیچ کس مرا ای دل، تو دست گیر و به فریاد رس مرا

2 سیر آمدم ز عیش، که بی‌دوست میکنم بی او چه باشد؟ ازین عیش بس مرا

3 از روزگار غایت مطلوب من کسیست و آنگه کسی، که نیست جزو هیچ کس مرا

4 ای ساربان شبی که کنی عزم کوی او آگاه کن، یکی به صدای جرس مرا

5 یک بوسه دارم از لب شیرین او هوس وز دل برون نمی‌رود این هوس مرا

6 از عمر خود من آن نفسی شادمان شوم کز تن به یاد دوست برآید نفس مرا

7 باریک آن چنان شدم از غم، که گر شبی بیرون روم به شمع، نبیند عسس مرا

8 هر ساعتم به موج بلایی در افکند سیلاب ازین دو دیدهٔ همچون ارس مرا

9 یاری که اصل کار منست، ار به من رسد با اوحدی چه کار بود زین سپس مرا؟

عکس نوشته
کامنت
comment