چون پریشان می‌کند آن زلف عنبربیز از جلال عضد غزل 3

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

چون پریشان می‌کند آن زلف عنبربیز را

1 چون پریشان می‌کند آن زلف عنبربیز را در جهان می‌افکند آشوب و رستاخیز را

2 گر ز پیش چهره زیبا براندازد نقاب ترسم آشوب رخش بر هم زند تبریز را

3 ور کند بازوی خود رنجه به خون چون منی من نهم گردن به طاعت زخم تیغ تیز را

4 پیش از آن کز گریه جانم بر لب آید گو بکن گر دوایی می کند این اشک خون آمیز را

5 چون به دستم نیست از پیوند او سررشته ای می کنم با زلف او پیوند دست آویز را

6 یک کرشمه گو بکن با جان مشتاقان خود تا نبیند از دو چشم عاشقان خونریز را

7 باد بگذشت و ز بوی دوست جانم تازه کرد خود که گرداند عنان آن باد عنبربیز را

8 بر در شیرین چو فرهادش گدایی خوشتر است از سریر پادشاهی خسرو پرویز را

9 تا ببینی شور مدهوشان فروخوان ای جلال! در سماع عاشقان این شعر شورانگیز را

عکس نوشته
کامنت
comment