1 چون دید مرا رخانش چون گل بشکفت آن دیدهٔ نیمخوابش از شرم بخفت
2 گفتا که مخور غم که شوی با ما جفت قربان چنان لب که چنان داند گفت
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد
2 دراز قصه نگویم حدیث جمله کنم هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخورد
1 جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست تا به کام او شوم این کار جز ناکام نیست
2 ساقیا ساغر دمادم کن مگر مستی کنم زان که در هجر دلارامم مرا آرام نیست
1 دلم با عشق آن بت کار دارد که او با عاشقان پیکار دارد
2 به دست عشقبازی در فتادم که او عاشق چو من بسیار دارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **