1 آنکه چون ابر خواند کف ترا کرد بیداد بر خردمندی
2 او همیگرید و همیبخشد تو همیبخشی و همیخندی
3 همچو یوسف گناه تو خوبیست جرم تو دانش است و خرسندی
4 او چو سرکهست و میکند ترشی دوست قندست و میکند قندی
5 چشم مریخ دارد آن دشمن تو چو مه دست زهره میبندی
6 ای دل اندر اصول وصل گریز که بسی در فراق جان کندی
7 قطرهٔ باز رو سوی دریا بنگر تا به پیش او چندی
8 قوت یاقوت گیر از خورشید تا در اخلاق او به پیوندی
دیدگاهها **