- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون مرا غمناک بیند شاد گردد یار من زان سبب شادی نمیگردد به گرد کار من
2 اشک چشمم سر دل یک یک به رخها بر نبشت گوییا با اشک بیرون میرود اسرار من
3 رخت ازین شهرم به صحرا برد میباید که شب مردم اندر زحمتند از نالهٔ بسیار من
4 گر نه آب چشم سیلانگیز من مانع شود هر شبی شهری بسوزد آه آتشبار من
5 همچو یاقوتست اشکم، تا خیال لعل او آشنایی میکند با دیدهٔ بیدار من
6 من ز تیمارش چنان گشتم که نتوان گفت و او خود نمیپرسد که: حالت چیست؟ ای بیمار من
7 ز اوحدی هجران او کوتاه کردی دست زود گر به گوش او رسیدی نالههای زار من