- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون ساعدت مساعد آنست رشتهایم در خون خود، که عاشق آن دست گشتهایم
2 در خاک کوی خود دل ما را بجوی نیک کو را به آب دیدهٔ خونین سرشتهایم
3 گرمان بخوان وصل نخوانی شبی، بخوان خط به خون که روز فراقت نبشتهایم
4 بیخار محنتی نگذارد زمین دل تخم محبت تو، که در سینه کشتهایم
5 تا دفتر خیال تو در پیش چشم ماست طومار فکر این دگران در نوشتهایم
6 ما را مبصران به نزاری ز موی تو فرقی نمیکنند، که باریک رشتهایم
7 بگذاشتیم قصه، تمنای ما ز تو کمتر ز بوسهای نبود، گر فرشتهایم
8 دل بستهایم، در سر زلف تو گر چه خلق پنداشتند کز سر آن در گذشتهایم
9 وقتی ز اوحدی اثری بود پیش ما اکنون ز اوحدی اثری هم نهشتهایم
10 با ما رقیب سرد تو گر گرمییی کند از دودمان چه غم؟ که به آتش سرشتهایم