چون صبح نخندد ز قبایم غم از بیدل دهلوی غزل 2508

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

چون صبح نخندد ز قبایم غم دامن

1 چون صبح نخندد ز قبایم غم دامن جسته‌ست گریبان من از عالم دامن

2 تا وحشت عنقایی‌ام آهنگ جنون ‌کرد گرد دو جهان سوخت نفس در خم دامن

3 از تنگی دل وسعت امکان به‌گره رفت شد کلفت این‌گرد دلیل رم دامن

4 گر ترک حسد چهرهٔ‌ توفیق فروزد چون آتش یاقوت نشین بیغم دامن

5 بال رم فرصت نتوان‌کرد فراهم چاکست گریبان گل از ماتم دامن

6 بر صورت دنیا زده‌ام پهلوی تسلیم پای است دراین انجمنم توام دامن

7 طاقت اثر حوصله ‌گم‌کرد درین باغ حیرت ‌گلی آورد که‌گفتم‌ کم دامن

8 فریاد که بر چهرهٔ ما داغ تری ماند چون شمع نچیدیم به مژگان نم دامن

9 بیدل به فشار دل تنگم چه توان‌کرد صحرا شدم اما نشدم محرم دامن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر