- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون شمع اگر خلق پس و پیشگذشتهست تا نقش قدم پا به سر خویشگذشتهست
2 در هیچ مکان رام تسلی نتوان شد زین بادیه خلقی به دل ریشگذشتهست
3 گر راهروی براثر اشک قدم زن هستیست خدنگی که ز هرکیش گذشتهست
4 شاید ز عدم گل کند آثار سراغی ز دشت غبار همهکس پیشگذشتهست
5 هر اشککهگلکرد ز ما و تو به راهیست این آبلهها بر سر یک نیشگذشتهست
6 روز دو دگر نیز بهکلفت سپریگیر زین پیش هم اوقاف به تشویشگذشتهست
7 شیخان همه آداب خرامند ولیکن زین قافلهها یکدو قدم ریشگذشتهست
8 آدمگری از ریش بیاموزکه امروز هر پشم ز صد خرسو بز و میشگذشتهست
9 ی پیر خرف شرمکن از دعوی شوخی عمری کهکمش میشمری بیشگذشتهست
10 زین بحرکه دور است سلامت زکنارش آسوده همین کشتی درویش گذشتهست
11 سرمایه هواییست چه دنیا و چه عقبا از هرچه نفس بگذرد از خویشگذشتهست
12 بیدل به جهانگذران تا دم محشر یک قافله آینده میندیش گذشتهست