1 چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت درمانش تحمل است و سر پیش انداخت
2 یا ترک گل لعل همی باید گفت یا با الم خار همی باید ساخت
1 چو مرد رهرو اندر راه حق ثابت قدم گردد وجود غیر حق در چشم توحیدش عدم گردد
2 کمر بندد قلم کردار سر در پیش و لب برهم به هر حرفی که پیش آید به تارک چون قلم گردد
1 صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست
2 مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست
1 خلق در ملک خدای از همه جنسی باشد حاکمان خرده نگیرند که ما رندانیم
2 گر کسی را عملی هست و امیدی دارد ما گداییم درین ملک نه بازرگانیم
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت