چون شعله آبروی نیاز از اسیر شهرستانی غزل 821

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

چون شعله آبروی نیاز است خون من

1 چون شعله آبروی نیاز است خون من چون بیخودی چکیده راز است خون من

2 از کشتن وجود و عدم صرفه می برند دشمن پرست دوست نواز است خون من

3 صیاد هرزه منت صیدم نمی کشد گلدسته بند چنگل باز است خون من

4 در بند یک ترانه گرفتم که جان دهم مانند نغمه در رگ ساز است خون من

5 از سوختن چراغ دلم زنده شد اسیر چون خس بهار سوز و گداز است خون من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر