- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شد مگر دیوانه شبلی چند گاه برد با دیوانه جایش پادشاه
2 کرد شه در کار او لختی غلو کان فلان دارو کنیدش در گلو
3 پس زفان بگشاد شبلی بی قرار گفت خود را بیهده رنجه مدار
4 کاین نه زان دیوانگیست ای نیک مرد کان بدارو به شود گردم مگرد
5 هرکجادردی بود درمان پذیر آن نباشد درد کان باشد زحیر
6 جان اگر نبود مرا جانان بسست داروی من درد بیدرمان بسست
7 چون ترا با حق نیفتد هیچ کار تو چه دانی قیمت این روزگار
8 چون بخون صد ره بگرداند ترا آنگهی یک دم برنجاند ترا
9 صد رهت مرده کند پس زندهٔ تاترا نانی دهد یا ژندهٔ