-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شد آن گل چهره باز از خانه با عزم سفر بیرون مرا صد قطره خونابه شد از چشم تر بیرون
2 مگر خورشید در عشقت قبایی می درد هر شب که از جیب دگر می آورد هر صبح سر بیرون
3 درون پرده شد از شرم رویت آفتاب امشب ندارد آبرو زین پرده گر آید دگر بیرون
4 ز حسرت آه آتشناک از دل می کشم هر گه که آید تیر خون آلوده او از جگر بیرون
5 خیال نوک مژگانت گر افتد در دل دریا نخواهد آمدن ناسفته از دریا گهر بیرون
6 نمی دانم چرا عشاق را کشتند در کویش نکشتند آنچنان آن قوم را کاید خبر بیرون
7 فضولی می رسد در دهر هر دم محنتی بر من بباید رفت زین محنت سرای پر خطر بیرون