- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد خورشید جان عاشقان در خلوت الله شد
2 روزیست اندر شب نهان ترکی میان هندوان شب ترک تازیها بکن کان ترک در خرگاه شد
3 گر بو بری زین روشنی آتش به خواب اندرزنی کز شب روی و بندگی زهره حریف ماه شد
4 ما شب گریزان و دوان و اندر پی ما زنگیان زیرا که ما بردیم زر تا پاسبان آگاه شد
5 ما شب روی آموخته صد پاسبان را سوخته رخها چو شمع افروخته کان بیذق ما شاه شد
6 ای شاد آن فرخ رخی کو رخ بدان رخ آورد ای کر و فر آن دلی کو سوی آن دلخواه شد
7 آن کیست اندر راه دل کو را نباشد آه دل کار آن کسی دارد که او غرقابه آن آه شد
8 چون غرق دریا میشود دریاش بر سر مینهد چون یوسف چاهی که او از چاه سوی جاه شد
9 گویند اصل آدمی خاکست و خاکی میشود کی خاک گردد آن کسی کو خاک این درگاه شد
10 یک سان نماید کشتها تا وقت خرمن دررسد نیمیش مغز نغز شد وان نیم دیگر کاه شد