شد درون سینه دل دیوانه از فضولی بغدادی غزل 365

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

شد درون سینه دل دیوانه از سودای او

1 شد درون سینه دل دیوانه از سودای او بستم از رگهای جان زنجیرها در پای او

2 نیست از بی التفاتی گر نبیند سوی من آن که عین التفات اوست استغنای او

3 جای پیکانت درون سینه کردم چون کنم دل ز جا شد خواستم خالی نماند جای او

4 کرد روز و روزگارم را بیک دیدن سیه کی مرا این چشم بود از نرگس شهلای او

5 جان بر آمد یار بهر پرسشم نگشاد لب بر نیامد کام من از لعل شکر خای او

6 بر نخواهم داشت تا روز قیامت سر ز خواب گر شبی در خوابم آید قامت رعنای او

7 چون نباشم زار و سرگردان فضولی متصل رشته جان بسته ام بر زلف عنبرسای او

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر