1 شد مژه گرد چشم او ز آتش نیش [و] دندان کژدم و کربش
1 گر چو شته دلت بیفشارند قطره ای خون ازان برون ناید
1 اتفاق افتاد پنداری مرا با زلف یار همچو او من گوژپشتم ، همچو او من بیقرار
2 تافتست آن زلف پر دستان و من زو تافته چون میان ما بپیوندد زمانی روزگار
1 بهیچ در نروی تا در آن نیابی سود بهیچکس نروی تا در آن نبینی رنگ