1 شد نظر واکردنی خواب فراموش شرار لغزش پای نگاهی داشت مدهوش شرار
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 حسن شرم آیینه داند روی تابان ترا چشمعصمت سرمهخواندگرد دامان تو را
2 بسکه بر خود میتپد از آرزوی ناوکت میکند در سینه دل همکار پیکان تو را
1 بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا بازگشتن نیست از آیینه تمثال مرا
2 خاک نمگل میکندسامان خشکی از غبار سیرکن هنگامهٔ ادبار و اقبال مرا
1 شرر تمهید سازد مطلب ما داستانها را دهد پرواز بسمل مدعای ما بیانها را
2 به جرم ما و من دوریم از سرمنزل مقصد جرس اینجا بیابان مرگ دارد کاروانها را
1 در عالمیکه با خود رنگی نبود ما را بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را
2 مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی خورشید التفاتش از ما زدود ما را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به