1 شد یار و به غم ساخت گرفتار مرا نگذاشت به درد دل افکار مرا
2 چون سوی چمن روم که از باد بهار دل میترقد چو غنچه، بییار، مرا
1 کار خوبی نه بگفت دگران باید کرد هر چه فرمان بدهد حسن چنان باید کرد
2 تیغ تیز و دل بیرحم چرا داده خدا جوی خون بر در بیداد روان باید کرد
1 مرغ ما دوش سرایندهٔ بستانی بود داشت گلبانگی و معشوف گلستانی بود
2 دیده کز نعمت دیدار نبودش سپری مگسی بود که مهمان سرخوانی بود
1 ملول از زهد خویشم ساکن میخانه خواهم شد حریف ساغر و هم مشرب پیمانه خواهم شد
2 اگر بیند مرا طفلی به این آشفتگی داند که از عشق پری رخسارهای دیوانه خواهم شد