قیامت باشد آن قامت در آغوش از سعدی شیرازی غزل 334

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

قیامت باشد آن قامت در آغوش

1 قیامت باشد آن قامت در آغوش شراب سلسبیل از چشمه نوش

2 غلام کیست آن لعبت که ما را غلام خویش کرد و حلقه در گوش

3 پری پیکر بتی کز سحر چشمش نیامد خواب در چشمان من دوش

4 نه هر وقتم به یاد خاطر آید که خود هرگز نمی‌گردد فراموش

5 حلالش باد اگر خونم بریزد که سر در پای او خوشتر که بر دوش

6 نصیحتگوی ما عقلی ندارد برو گو در صلاح خویشتن کوش

7 دهل زیر گلیم از خلق پنهان نشاید کرد و آتش زیر سرپوش

8 بیا ای دوست ور دشمن ببیند چه خواهد کرد گو می‌بین و می‌جوش

9 تو از ما فارغ و ما با تو همراه ز ما فریاد می‌آید تو خاموش

10 حدیث حسن خویش از دیگری پرس که سعدی در تو حیران است و مدهوش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر