1 ای دل ز خودی خود جدا باش بگذر ز خودی و با خدا باش
2 بیگانه شو از هوا و هستی با دلبر خویش آشنا باش
3 خونین جگرم ز درد هجران واقف ز درون درد ما باش
4 ای صوفی اگر ز درد صافی در کش می صاف و در صفا باش
5 ای شاهدی ار تو عقل داری دیوانه شو و ز غم جدا باش
1 ای طاق دو ابروی تو محراب جبینها خاک سر کوی تو به از خلد برینها
2 گفتی که منم سرور و سرحلقه خوبان ای شاه کسی نیست شک و شبهه درینها
1 ترک من دیگر به غوغا میرود تا کدامین دل به یغما میرود
2 ای بسا دل را که زلفش میکشد در رکاب او به هرجا میرود
1 با آنکه دل به درد تو بس دردمند بود جز درد چارۀ دگرش ناپسند بود
2 گر دست ما ز دامن وصل تو کوته است اندر هوای قد تو همت بلند بود