سبک باش ای نسیم صبح گاهی از نظامی گنجوی خمسه 10

نظامی گنجوی

آثار نظامی گنجوی

نظامی گنجوی

سبک باش ای نسیم صبح گاهی

1 سبک باش ای نسیم صبح گاهی تفضل کن بدان فرصت که خواهی

2 زمین را بوسه ده در بزم شاهی که دارد بر ثریا بارگاهی

3 جهان‌بخش آفتاب هفت کشور که دین و دولت از وی شد مظفر

4 شه مشرق که مغرب را پناه است قزل شه کافسرش بالای ماه است

5 چو مهدی گر چه شد مغرب وثاقش گذشت از سر حد مشرق یتاقش

6 نگینش گر نهد یک نقش بر موم خراج از چین ستاند جزیت از روم

7 اگر خواهد به آب تیغ گل رنگ برآرد رود روس از چشمهٔ زنگ

8 گرش باید به یک فتحِ الهی فرو شوید ز هندوستان سیاهی

9 ز بیم وی که جور از دور بر دست چو برق ار فتنه‌ای زاد است مرد است

10 چو ابر از جودهای بی‌دریغش جهان روشن شده مانند تیغش

11 سخای ابر چون بگشاید از بند به صد تری فشاند قطره‌ای چند

12 ببخشد دست او صد بحر گوهر که در بخشش نگردد ناخنش تر

13 به خورشیدی سریرش هست موصوف به مه بر کرده معروفیش معروف

14 زمین هفت است و گر هفتاد بودی اگر خاکش نبودی باد بودی

15 زحل گر نیستی هندوی این نام بدین پیری در افتادی ازین بام

16 ارس را در بیابان جوش باشد چو در دریا رسد خاموش باشد

17 اگر دشمن رساند سر به افلاک بدین درگه چه بوسد جز سر خاک

18 اگر صد کوه در بندد به بازو نباشد سنگ با زر هم ترازو

19 از آن منسوج کو را دور داده است به چار ارکان کمربندی فتاده است

20 وزآن خلعت که اقبالش بریده است به هفت اختر کله‌واری رسیده است

21 وزان آتش که الماسش فروزد عدو گر آهنین باشد بسوزد

22 چو دیو از آهنش دشمن گریزد که بر هر شخص کافتد برنخیزد

23 ز تیغی کآنچنان گردن گذارد چه خارد خصم اگر گردن نخارد

24 زغال از دود خصمش عود گردد که مریخ از ذنب مسعود گردد

25 حیاتش با مسیحا هم رکاب است صبوحش تا قیامت در حساب است

26 به آب و رنگ تیغش برده تفضیل چو نیلوفر هم از دجله هم از نیل

27 بهر حاجت که خلق آغاز کرده دری دارد چو دریا باز کرده

28 کس از دریای فضلش نیست محروم ز درویش خزر تا منعم روم

29 پی موری است از کین تا به مِهرَش سر موئی است از سر تا سپهرش

30 هر آن موری که یابد بر درش بار سلیمانیش باید نوبتی دار

31 هر آن پشه که برخیزد ز راهش سر نمرود زیبد بارگاهش

32 ز ناف نکته نامش مشک ریزد چو سنبل خورد از آهو مشک خیزد

33 ز ادراکش عطارد خوشه چین است مگر خود نام خانش خوشه زین است

34 چو بر دریا زند تیغ پلالک به ماهی گاو گوید کیف حالک

35 گر از نعلش هلال اندازه گیرد فلک را حلقه در دروازه گیرد

36 ضمیرش کاروانسالار غیب است توانا را ز دانائی چه عیب است

37 به مجلس گر می‌ و ساقی نماند چو باقی ماند او باقی نماند

38 از آن عهده که در سر دارد این عهد بدین مهدی توان رستن از این مهد

39 اگر طوفان بادی سهمناک است سلیمانی چنین داری چه باک است

40 اگر خود مار ضحاکی زند نیش چو در خیل فریدونی میندیش

41 بر اهل روزگار از هر قرانی نیامد بی‌ستمکاری زمانی

42 ز خسف این قران ما را چه بیم است که دارا دادگر داور رحیم است

43 قرانی را که با این داد باشد قرانی را که با این داد باشد

44 جهان از درگهش طاقی کمینه است بر این طاق آسمان جام آبگینه است

45 بر آن اوج از چو ما گردی چه خیزد که ابر آنجا رسد آبش بریزد

46 بر آن درگه چو فرصت یابی ای باد بیار این خواجه تاش خویش را یاد

47 زمین بوسی کن از راه غلامی چنان گو کاین چنین گوید نظامی

48 که گر بودم ز خدمت دور یک چند نبودم فارغ از شغل خداوند

49 چو شد پرداخته در سِلک اوراق مسجل شد بنام شاه آفاق

50 چو دانستم که این جمشید ثانی که بادش تا قیامت زندگانی

51 اگر برگ گلی بیند در این باغ بنام شاه آفاقش کند داغ

52 مرا این رهنمونی بخت فرمود که تا شه باشد از من بنده خشنود

53 شنیدستم که دولت پیشه‌ای بود که با یوسف رُخیش، اندیشه‌ای بود

54 چنان در کار آن دلدار دل بست که از تیمار کار خویشتن رست

55 چنان در دل نشاند آن دلستان را که با جانش مسلسل کرد جان را

56 گرش صد باغ بخشیدندی از نور نبردی منت یک خوشه انگور

57 چو دادندی گلی بر دست یارش رخ از شادی شدی چون نوبهارش

58 به حکم آنکه یار او را چو جان بود مدام از شادی او شادمان بود

59 مراد شه که مقصود جهان است به عینه با برادر هم چنان است

60 مباد این درج دولت را نوردی میفتاد اندر این نوشاب گردی

61 جمالش باد دایم عالم افروز شبش معراج باد و روز نوروز

62 بقدر آنکه باد از زلف مشگین گهی هندوستان سازد گهی چین

63 همه ترکان چین بادند هندوش مباد از چینیان چینی برابر وش

64 حسودش بستهٔ بند جهان باد چو گردد دوست بستش پرنیان باد

65 مطیعش را زمی پر باد گشتی چو یاغی گشت بادش تیز دشتی

66 چنین نزلی که یابی پرمانیش مبارکباد بر جان و جوانیش

عکس نوشته
کامنت
comment