-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مبارک باشد آن رو را بدیدن بامدادانی به بوسیدن چنان دستی ز شاهنشاه سلطانی
2 بدیدن بامدادانی چنان رو را چه خوش باشد هم از آغاز روز او را بدیدن ماه تابانی
3 دو خورشید از بگه دیدن یکی خورشید از مشرق دگر خورشید بر افلاک هستی شاد و خندانی
4 بدیدن آفتابی را که خورشیدش سجود آرد ولیک او را کجا بیند که این جسم است و او جانی
5 زهی صبحی که او آید نشیند بر سر بالین تو چشم از خواب بگشایی ببینی شاه شادانی
6 زهی روز و زهی ساعت زهی فر و زهی دولت چنان دشواریابی را بگه بینی تو آسانی
7 اگر از ناز بنشیند گدازد آهن از غصه وگر از لطف پیش آید به هر مفلس رسد کانی
8 اگر در شب ببینندش شود از روز روشنتر ور از چاهی ببینندش شود آن چاه ایوانی
9 که خورشیدش لقب تاش است شمس الدین تبریزی که او آن است و صد چون آن که صوفی گویدش آنی