می‌شود هر دم پریشان زلف از قدسی مشهدی غزل 421

قدسی مشهدی

آثار قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

می‌شود هر دم پریشان زلف بر رخسار او

1 می‌شود هر دم پریشان زلف بر رخسار او کز پریشان خاطری یادش دهد هر تار او

2 از بیابان محبت سرسری مگذر چو باد کز گریبان گل دمد، دامن چو گیرد خار او

3 بر سر کویش مسیحا تن به بیماری دهد تا کند چون ناتوانان تکیه بر دیوار او

4 باغ امید مرا ترسم نماند میوه‌ای ناامیدی چند سازد رخنه در دیوار او؟

5 خشت خشت خانه گل را صبا بر باد داد با وجود آنکه عمری بود خود معمار او

6 در میان خنده، چشم گل ز شبنم شد پر آب صبحدم چون کرد بلبل ناله‌ای در کار او

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر