- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بستی گره از بهر جفا زلف دو تا را برداشتی از روی زمین رسم وفا را
2 تا بسته مژگان تو گشتیم بغمزه زد چشم تو بر هم همه جمعیت ما را
3 کس نیست که آیین جفا به ز تو داند آیا ز که آموختی آیین جفا را
4 از دایره چرخ کشیدم سر همت تا چند کشم منت هر بی سر و پا را
5 عمریست براهت شده ام خاک که گاهی آیی سوی من بوسه زنم آن کف پا را
6 هر لحظه بمن می رسد از چرخ بلایی دامیست قد خم شده ام مرغ بلا را
7 گر قصد دل و دین فضولی کند آن بت ناصح مده آزار مکن منع خدا را