1 بسمل که سخن طراز مهرآیین ست ارزش ده آن و مایه بخش این ست
2 او پادشه ست گر سخن اقلیم ست او پیشروست گر محبت دین ست
1 نقشی ز خود به راهگذر بستهایم ما بر دوست راه ذوق نظر بستهایم ما
2 با بنده خود این همه سختی نمیکنند خود را به زور بر تو مگر بستهایم ما؟
1 نهفت شوخی بی پرده شور جنگش را ز باده تندی این باده برد رنگش را
2 کدام آینه با روی او مقابل شد که بی قراری جوهر نبرد زنگش را
1 نگه به چشم نهان و ز جبهه چین پیداست شگرفی تو ز انداز مهر و کین پیداست
2 نظاره عرض جمالت ز نوبهار گرفت شکوه صاحب خرمن ز خوشه چین پیداست