1 بندیان داشت بی زوار و پناه برد با خویشتن بجمله براه
1 سده جشن ملوک نامدارست ز افریدون و از جم یادگارست
2 زمین گویی تو امشب کوه طورست کزو نور تجلّی آشکارست
1 ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ
1 پاسخی ده تا نشان یابم ز ناپیدا دهان در جهان هرگز که دید از چیز ناپیدا نشان
2 مردمان پیدا دهان دارند و ناپیدا سخن تو چرا پیدا سخن داری و ناپیدا دهان