- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بمشو همره مرغان که چنین بیپر و بالی چو نه میری نه وزیری بن سبلت به چه مالی
2 چو هیاهوی برآری و نبینند سپاهی بشناسند همه کس که تو طبلی و دوالی
3 چو خلیفه پسری تو بنه آن طبل ز گردن بستان خنجر و جوشن که سپهدار جلالی
4 به خدا صاحب باغی تو ز هر باغ چه دزدی بفروش از رز خویشت همه انگور حلالی
5 تو نه آن بدر کمالی که دهی نور و نگیری بستان نور چو سائل که تو امروز هلالی
6 هله ای عشق برافشان گهر خویش بر اختر که همه اختر و ماهند و تو خورشیدمثالی
7 بده آن دست به دستم مکشان دست که مستم که شراب است و کباب است و یکی گوشهای خالی
8 بدوان مست و خرامان به سوی مجلس سلطان بنگر مجلس عالی که تویی مجلس عالی
9 نه صداعی نه خماری نه غمت ماند نه زاری عسسی دان غم خود را به در شحنه و والی
10 عسس و شحنه چه گویند حریفان ملک را همه در روی درافتند که بس خوب خصالی