بمجنون گفت آن از عطار نیشابوری الهی نامه 10

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

بمجنون گفت آن یاری ز یاری

1 بمجنون گفت آن یاری ز یاری که لیلی را تو چندین دوست داری

2 بدو گفتا بحقّ عرش و کرسی که گر من دوستش دارم چه پرسی

3 رفیقش گفت چندین شعر گفتن شبانروزیت نه خوردن نه خفتن

4 میان خاک و خون بودن بزاری چه بودست این همه بر دوستداری؟

5 جوابش دادکان بگذشت اکنون که مجنون لیلی و لیلیست مجنون

6 دوئی برخاست اکنون از میانه همه لیلیست، مجنون بر کرانه

7 چو شیر و مَی بهم پیوسته گردند ز نقصان دو بودن رسته گردند

8 یکی چون آشکارا گشت اینجا دوئی را نیست یارا گشت اینجا

9 اگر هستی بجان او را خریدار چو تو گم گشتی او آمد پدیدار

10 چنان گم شو که دیگر تا توانی نیابی خویش را در زندگانی

عکس نوشته
کامنت
comment