- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بامدادی شهریار شاد کام داد بهلول ستمکش را طعام
2 او بسگ داد آن همه تا سگ بخورد آن یکی گفتش که هرگز این که کرد
3 از چنین شاهی نداری آگهی چون طعام او سگان را میدهی
4 این چنین بی حرمتی کردن خطاست کار بی حرمت نیاید هیچ راست
5 گفت بهلولش خموش ای جمله پوست گر بدانندی سگان کاین آن اوست
6 سر بسوی او نبردندی بسنگ یعلم اللّه گر بخوردندی ز ننگ