1 باما نتوان گفت چرا آمده ای با خود تو ای که و از کجا آمده ای
2 از بسکه ببازی و هوا مشغولی گوئی که ببازی و هوا آمده ای
1 گه چو چنگم و گاه چو نی بنوازم گه بهر ساز که سازی تو مرا میسازم
2 چون نیم در تو دمی در من بیچاره بدم می نیاید بطرب هیچکس از آوازم
1 بیرون دوید باز ز خلوتگه وجود خود را بشکل و وضع جهانی بخود نمود
2 اسرار خویش را بهزارانوزبان بگفت گفتار خویش را بهمه گوشها شنود
1 ایدوست بیا بر نظر ما نظری کن بر دیده جان و دل شیدا نظری کن
2 اول بهرخ خویش مدد بخش جلائی وانگاه دران عین مجالی نظری کن