- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بحکم شاه دین «عباس ثانی » آنکه در عهدش جهان از خرمی پرخنده شد، چون دامن گلچین
2 شه مسکین نوازی، کز دوای عدل و احسانش بعالم هیچکس را نیست دردی، غیر درد دین
3 شهنشاهی که رای و همت و حلم وی آموزد خرد را عقل و دریا را سخا و کوه را تمکین
4 جلال و عدل و احسان و جهانبانی و دینداری همه در آسمان دولتش جمعند چون پروین
5 شده از شمع تیغش، خانه امن و امان روشن چنان کز پشتبان دولتش، محکم بنای دین
6 چنان بر زیردستان زور کردن نیست حد کس را که سر در عهد او آهسته بگذارند بر بالین
7 ز بیدادی که بر فرهاد مسکین رفته از خسرو بکوه از بیم او خود را کشیده صورت شیرین
8 برآمد تا بتخت خسروی این شاه دین پرور چراغان شد ز نور جبهه عباد، شهر دین
9 بسعی بنده درگاه او، کیخسرو عادل که از سر کم نگردد سایه لطف شهش آمین
10 سر اخلاص کیشان، آنکه بالاتر بود پیشش ز صد کیخسروی دربانی این شاه عدل آیین
11 بانجام آمد این عالم بنا، زآن سان، که از فیضش سراپا رشک جنت گشت باب الجنة قزوین
12 بگفتم: این چه جا باشد؟ بتاریخش خرد گفتا: «مکان طاعت و جای دعای پادشاه دین »