بدو گفت از سرایندهٔ فرامرزنامه فرامرزنامه 72

سرایندهٔ فرامرزنامه

آثار سرایندهٔ فرامرزنامه

سرایندهٔ فرامرزنامه

بدو گفت کای مهتر روزگار

1 بدو گفت کای مهتر روزگار شنیدم زگفتار آموزگار

2 به گوهر ز آبی برافراشته بدو سنگ خار اندر انداخته

3 همه پیکر کوه با فرو هی همه چشمه سیب نار وبهی

4 درو بسته نرگس و یاسمن بسی سنبل و گل به گرد چمن

5 زده خسروی تخت بر خاره کوه همان گرد بر گرد خسرو گروه

6 به دستور و گنجور و جنگی سپاه بیاراسته خسروی بارگاه

7 یکی مطبخ از آتش و آب وگل برآورده آن خسرو شیردل

8 درختی برآورده آن تیره کوه همه شاخش از بار گشته ستوه

9 جهان سربه سر شد از آن تیره سنگ بدو باشد آن پادشاهی درنگ

10 شنیدم زدانا که آن سنگ چیست چنین شاه با فر و اورنگ چیست

11 بگفتا شنیدستم این داستان بگویم هم از گفته باستان

عکس نوشته
کامنت
comment